وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ


بیرون کشیم گوهر خود را ز آب تلخ

کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود


هر کس گذشته است درین نشأه ز آب تلخ

اینجا به آب توبه ز لب زنگ می بشوی


در حشر مشنو از لب رضوان جواب تلخ

شکر به زهر و نوش به نشتر که داده است؟


از دل مبر حلاوت ایمان به آب تلخ

نه خوردنت به وقت و نه خوابت به جای خویش


چون زنده مانده ای تو به این خورد و خواب تلخ؟

دل را مسوز ز آتش عصیان که رم کند


در پیش سگ اگر فکنی این کباب تلخ

صائب بریز اشک که در آفتاب حشر


خواهد گرفت دست ترا این گلاب تلخ